قانون یکم: به شما جسمی داده میشود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست
قانون دوم:
در مدرسهای غیر رسمی و تمام وقت نامنویسی کردهاید که"زندگی" نام دارد.
در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درسها را دوست
داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است به عنوان بخشی از برنامهی
آموزشی برایشان طرحریزی کنید
قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد، فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزیهای گهگاهی. آزمایشهای ناکام نیز به همان اندازهی آزمایشهای موفق بخشی از فرآیند رشد هستند
قانون چهارم: درس آنقدر تکرار میشود تا آموخته شود. درسها در اشکال مختلف آنقدر تکرار میشوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید میتوانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درسهایتان را بیاموزید
قانون پنجم: آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که در آن درسی نباشد. اگر زنده هستید درسهایتان را نیز باید بیاموزید
قانون ششم: قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،سرزنش نکنید،تحقیرومسخره نکنید، وگرنه سرتون میاد. خداوند شما را در همان شرایط قرار میدهد تا ببیند شما چکار میکنید.
قانون هفتم: دیگران فقط آینه شما هستند. نمیتوانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که دربارهی خودتان میپسندید یا از آن بدتان میآید
قانون هشتم: انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع موردنیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه میکنید، بستگی به خودتان دارد
قانون نهم: جوابهایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید
قانون دهم : خیرخواهِ همه باشید تا به شما نیز خیر برسد. این قانون سوم نیوتن نه تنها در علم فیزیک، بلکه در مورد همهچیز در همه جا صدق میکند
"تاسرحد مرگ متنفر بودن" تاوانی است که برای "تا سرحد مرگ دوست داشتن" می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید ، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید...
هرگز به آدم ها نخند !!به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند ! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند ! به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند... به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
زمستانی سرد،کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه. گوشت بدن خودشو میکند و
میداد به جوجه هاش میخوردند. زمستان تمام شد و کلاغ مُرد! اما جوجه هاش
نجات پیدا کردند و گفتند:
آخی...خوب شد مُرد، راحت شدیم از این غذای تکراری!!!
.
.
.
1- آب ننوشید: بلافاصله بعد از
صرف غذا آب خوردن سبب رقیق شدن شیر معده میشود بنابراین بهتر است نیم ساعت
قبل و بعد از غذا آب ننوشید.
2- سیگار نکشید: به طور کلی سیگار
نکشید. اما سیگار کشیدن بعد از غذا گناه نابخشودنی به حساب میآید. سیگار
محیط معده را اسیدی میکند افراد سیگاری نیم ساعت بعد از غذا سیگار بکشند.
3-
میوه نخورید: از عادات بد ما میوه خوردن بعد از صرف غذاست. بهتر است نیم
ساعت قبل و بعد از غذا میوه نخورید چون سبب نفخ معده میشود البته میوه
پخته اشکالی ندارد.
4- حمام نکنید: حداقل نیم ساعت فاصله قرار
دهید به ویژه حمام داغ توصیه نمیشود زیرا در جریان خون در اطراف معده
اختلال ایجاد میکند و بر هضم غذا اثر منفی میگذارد.
5- راه نروید: حداقل نیم یا یک ساعت بعد از صرف غذا پیاده روی طولانی نکنید تا هضم غذا بهتر صورت گیرد.
6-
نخوابید: در مورد خوابیدن تأکید میشود که حداقل 2 ساعت بعد از خوردن غذا
انجام نشود بنابراین شام خوردن در آخر شب کار بسیار اشتباهی است.
7-
چای ننوشید: در میهمانیها هنوز غذا تمام نشده چای جلوی میهمان میگذاریم
چای میتواند محیط معده را اسیدی کند و تأثیر منفی بر مواد معدنی معده
بگذارد بعد از غذا مایعات باید با نیم ساعت تا یک ساعت فاصله مصرف شود
از قدیم گفتن : دهن مردمو نمیشه بست!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.اما خب صاف که میشه کرد!؟
گِلم میشه گرفت البته
مادره خطاب به پسرش: نیوتن رو می شناسی؟
......
.....
پسره: نه، کی هست؟؟
......
.....
مادره: اگه به درسات بیشتر توجه میکردی می شناختیش!!
......
....
پسره: خیلی خوب، پارمیدا رو میشناسی؟؟
....
.....
..........
.....
مادره: نه !!!
پسره: اگه به شوهرت بیشتر توجه میکردی می شناختیش :|
آنتوان چخوف
بی عرضه
چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:
ــ
بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم …
لابد به پول هم احتیاج دارید اما مشاءالله آنقدر اهل تعارف هستید که به
روی مبارکتان نمی آورید … خوب … قرارمان با شما ماهی 30 روبل …
ــ نخیر 40 روبل … !
ــ نه ، قرارمان 30 روبل بود … من یادداشت کرده ام … به مربی های بچه ها همیشه 30 روبل می دادم … خوب … دو ماه کار کرده اید …
ــ دو ماه و پنج روز …
ــ
درست دو ماه … من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود 60 روبل …
کسر میشود 9 روز بابت تعطیلات یکشنبه … شما که روزهای یکشنبه با کولیا کار
نمیکردید … جز استراحت و گردش که کاری نداشتید … و سه روز تعطیلات عید …
چهره ی یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد ، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما … اما لام تا کام نگفت! …
ــ
بله ، 3 روز هم تعطیلات عید … به عبارتی کسر میشود 12 روز … 4 روز هم که
کولیا ناخوش و بستری بود … که در این چهار روز فقط با واریا کار کردید … 3
روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم ، نصف روز یعنی بعد
از ظهرها با بچه ها کار کردید … 12 و 7 میشود 19 روز … 60 منهای 19 ، باقی
میماند 41 روبل … هوم … درست است؟
چشم چپ یولیا واسیلی یونا سرخ و
مرطوب شد. چانه اش لرزید ، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا
کشید. اما … لام تا کام نگفت! …
ــ در ضمن ، شب سال نو ، یک
فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس کسر میشود 2
روبل دیگر بابت فنجان … البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید ــ یادگار
خانوادگی بود ــ اما … بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک نی ، چه
صد نی … گذشته از اینها ، روزی به علت عدم مراقبت شما ، کولیا از درخت
بالا رفت و کتش پاره شد … اینهم 10 روبل دیگر … و باز به علت بی توجهی شما ،
کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید … شما باید مراقب همه چیز باشید ،
بابت همین چیزهاست که حقوق میگیرید. بگذریم … کسر میشود 5 روبل دیگر … دهم
ژانویه مبلغ 10 روبل به شما داده بودم …
به نجوا گفت:
ــ من که از شما پولی نگرفته ام … !
ــ من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم!
ــ بسیار خوب … باشد.
ــ 41 منهای 27 باقی می ماند 14 …
این
بار هر دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد … قطره های درشت عرق ، بینی
دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با صدایی که می لرزید گفت:
ــ من فقط یک دفعه ــ آنهم از خانمتان ــ پول گرفتم … فقط همین … پول دیگری نگرفته ام …
ــ
راست می گویید ؟ … می بینید ؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم … پس 14
منهای 3 میشود 11 … بفرمایید اینهم 11 روبل طلبتان! این 3 روبل ، اینهم دو
اسکناس 3 روبلی دیگر … و اینهم دو اسکناس 1 روبلی … جمعاً 11 روبل …
بفرمایید!
و پنج اسکناس سه روبلی و یک روبلی را به طرف او دراز
کردم. اسکناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهای لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و
زیر لب گفت:
ــ مرسی.
از جایم جهیدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسیدم:
ــ مرسی بابت چه ؟!!
ــ بابت پول …
ــ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان ، غارتتان کرده ام! علناً دزدی کرده ام! مرسی! چرا ؟!!
ــ پیش از این ، هر جا کار کردم ، همین را هم از من مضایقه می کردند.
ــ
مضایقه می کردند ؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید ، تا حالا با شما شوخی
میکردم ، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتان را میدهم …
همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش میکنید! اما حیف آدم نیست که اینقدر
بی دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نمیکنید؟ چرا سکوت میکنید؟ در دنیای ما چطور
ممکن است انسان ، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است اینقدر بی عرضه
باشد؟!
به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم: آره ، ممکن است!
بخاطر
درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش ،
80 روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی ، تشکر کرد و از در بیرون رفت …
به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم: در دنیای ما ، قوی بودن و زور
گفتن ، چه سهل و ساده است! .
مصاحبه شغلی
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر
منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: �و برای شروع
کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟�
مهندس گفت: حدود ۷۵۰۰۰ دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.
مدیر
منابع انسانی گفت: خب، نظر شما درباره ۵ هفته تعطیلی، ۱۴ روز تعطیلی با
حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالای در
اختیار چیست؟
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: �شوخی می کنید؟!�
مدیر منابع انسانی گفت: بله، اما اول تو شروع کردی !!!
هیـچ گـاه دنبـال به کرسـی نشـاندن حـرفت مبـاش
و همـه جـا سـر هـر صحبتـی را بازمکـن.
بگـذار تـو را نـادان بداننـد.
گروهـی هستنـد که اگـر احترامشـان کنـی تـو را نـادان می داننـد
و اگـر بی محلیشـان کنـی از گـزندشان بی امانـی.. پس در احتـرام ، انـدازه نگهـدار.
یـه جـآیی به بـعد دیگه ، نه دَست پــآ میزنی
نه بــآل بـــآل میـزنی
نه دل دل مـیکـنی
نه داد و بیداد میـکـنی
نه گــریه میـکنی
...
نه سـرت میزنی به دیوار
نه مـشـتت میکوبی به دیوار
از یه جایی به بـَعد فـَقط سکوت میکنی سکوت !
کسی که از تنهایی میترسد،نباید هرگز ازدواج کند.
" آنتوان چخوف "
همیشه به آدما به اندازه ای محبت کن ؛ که بعدش مجبور نشی بهشون ثابت کنی خر نیستی.
ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﺎﮐﺮﻡ :
-1 ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ، ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻐﻠﯽ ﺩﺍﺭﻡ.
-2 ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﮐﺜﯿﻔﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ، ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ
ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻣﯿﺎﻥ .
-3 ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻥ، ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﺩﺍﺭﻡ.
-4 ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﻪ، ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ
ﻣﯿﺘﺎﺑﻪ .
-5 ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻤﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﺩﻩ ﺑﺸﻪ، ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﺸﻪ ﻭ
ﻧﺎﻭﺩﺍﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻌﻤﯿﺮ ﺑﺸﻪ، ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ
ﺩﺍﺭﻡ.
-6 ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﺭﮐﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻧﻘﻠﯿﻪ ﺩﺍﺭﻡ .
-7 ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻣﺎﯾﺶ، ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ .
-8 ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﻩ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺘﻪ ﻭ ﺍﺗﻮ ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺧﺘﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﺩﺍﺭﻡ .
-9 ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﻓﺘﮕﯽ ﻭ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻋﻀﻼﺗﻢ ﺁﺧﺮ ﺭﻭﺯ، ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ
ﺳﺨﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ .
-10 ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻢ
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند. بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد.
این
زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم
می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر
دارد. هر روز مردی گوژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای
آنکه از او تشکر کند می گفت:
� کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد �
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد.
او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد. نمی دانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود
بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت:
این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت.
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن
شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را
دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود
او گرسنه، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت :
مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.
در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم. ناگهان رهگذری گوژ پشت به سراغم آمد.
او یک نان به من داد و گفت: �این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا تو بیش از من به آن احتیاج داری�
وقتی
که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان
زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و
نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد.
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:
� هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند. �
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﻮ :
ﺍﺯﺕ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ - ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻫﻤﺼﺤﺒﺖ ﻧﺸﻮ:
ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﺘﺸﮑﺮ - ﻭﺭﺍﺝ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻦ :
ﭘﺪﺭ - ﻣﺎﺩﺭ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﻮ :
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ - ﺑﺪ ﺷﺎﻧﺴﻢ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﺎﺭﻭ ﻧﮑﻦ :
ﺩﺭﻭﻍ - ﻏﯿﺒﺖ
… ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﻦ :
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ - ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺴﭙﺎﺭ:
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﺧﺪﺍ - ﺩﻋﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺗﺎ ﭼﯿﺰ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﯿﺎﺭ :
ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭ - ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺑﺖ ﺭﻭ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ :
ﻓﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ - ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺏ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﺑﺒﻨﺪ:
ﺻﺪﺍﻗﺖ - ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ